نمايشنامه خياباني 4 ليتر از مذاكرات
 
گروه تئاتر اندیشه شهرستان شوش
تشریح عملکرد گروه

نمايشنامه خياباني  4 ليتر از مذاكرات


از مذاکرات هفتِ به علاوه دو 
نوشته:پژمــــــــــــــــــان شاهوردی 


 .
هر جا که عده ایی برگرد هم آیند.               آوردگاه رستم و سهراب
صدای طبل و دمام به گوش می رسد.آنگونه که نبردی  در راه است.پس از چندی،رستم با همان هیبت و لباس های افسانه ایی با ریشی دوفاق به میدان می آید و گرداگرد خود را ورانداز می کند.

 

توضيح//شعرزير از يكي از شاعران طنز پرداز است با ابياتي اضافه از اينجانب //
رستم:   چنین  یاد دارم که گوشم شنید                من این داستان را   ز گرد آفرید
             
که یک روز رستم کُتی تازه دید                همان روز  دم قسط آن را خرید
                 
تهمتن سوی آینه شد روان                     وبرداشت آنگه سویچ ژیان
             
دو دوری بچرخید و خود را بدید              چه خوشگل شدم گفت و از جا پرید
                 
سوار ژیان گشت و افتادراه                    که باشد نبردش به پیکارگاه
/
سهراب با هیبتی متفاوت اما آشنا  وارد می شود//
سهراب:از آن سو شنو حال سهرابِ یل    که در خوشگلی بود ضرب المثل
                       
بر آن زلف عقرب بمالید ژل     بزد تیرر مژگان خود را ریمل
               
بگفتا که امروز با ماست شانس    به میدان سپس رفت با یک آزانس
/
رستم و سهراب به همدیگر می رسند و همدیگر را ورانداز می کنند/
سهراب:که رستم تویی؟ای بابا بی خیال                   برو با خودت یک بزرگ تر بیار
رستم  :بگویی اگر حرف بی تربیت                          همین جا جِرَت می دهم از وسط
سهراب:تهمتن بشد قرمز و گفت واااا                     چه حرفای زشتی پنا بر خدا
رستم:برو بچه خوشگل روژت را بزن                     تو از مردی امروز هیچ حرفی نزن
سهراب:بیا تازنم بر لپت هوک چپ                       پس آنگه بخوانی تو آهنگ رپ
/
رستم او را می زند و سهراب شروع به خواندن آهنگی رپ می کند و همزمان ادا در می آورد/
رستم:نشانت دهم ای پدر سوخته          تمام تنت را کنم کوفته.
/
موی سهراب رای میگیرد و می پیچد/
سهراب:زنم جیغ و گویم کجایی ننه         بیا این هیولا منو می زنه
رستم:کشم آین زمان گیس سهراب را     بیارم به چشمان او آب را
زنم بر سرش با یکی قابلمه      نگاه کن پسرجون، این خالمه/خال روی بازویش را به او نشان می دهد/
وتا خورد ضربه آن پور پاک     ولو گشت حیونکی روی خاک
سهراب:/مصیبت خوانی می کند/خدا یا چه خاکی شده بر سرم    کجا یی کجا، ای بابا رستمم
رستم:چه گفتی تو اکنون؟بابا رستمم!!!!!!     ای وا خاک عالم منم رستمم.
زنم چنگ بر لپ که رستم منم           الهی خدا بشکنه گردنم
سهراب:گلابی ، بابایی منم پور تو    چرا وا نکردی چش کور تو
          
پی کشتن پور خود آمدی      دیگه با تو قهرم تو خیلی بدی
/
رستم ،سهراب را در بغل می گیرد. سهراب همچنان گریه می کند.اورا به سر بازو می نشاند/
رستم:گریه نکن پسرم.حواسم نبود.
سهراب:خیلی بدی آقا جون.....
رستم:بسه دیگه گل پسرم.گریه نکن.خوبیت نداره توی درو همسایه.
سهراب:میخام گریه کنم تا همه بفهمن تو چه بابای بدی هستی.بی مسئولیت به جایی که بری دنبال یه لقمه نون حلال بگردی،سر ِگردنه وایمیسی و زور گیری می کنی؟
رستم:اگه گریه نکنی برات آبنبات چوبی میخرم ها.اونوقت می خوری  و به گشتاسب و ارشمیدوس نمی دی تا دق بخورن.خوبه؟
سهراب:ارشمیدوس کیه آقا جون؟
رستم:مستاجره فرنگیس اینان.تازه اومدن توی محله ما.
سهراب:نه آقاجون من پیکان جوانان اسپورت می خوام.مدل چهل و هشت با لاستیک دور سفید.
رستم:اما پسرم هنوز اختراع نشده
سهراب:اگه نخری آبروت رو می برم.رسوات می کنم.به همه میگم با چی ریشهات رو دو فاق می کنی.
رستم:باشه .......به ابوالقاسم میگم برات بخره و توی یکی دو بیت به  ماهنامه اضافش کنه.حالا دیگه گریه نکن برو  در خونه ی خودمون بازیت رو کن.
سهراب:باشه آقا جون.مرسی که اینقدر خوبی سلطانم.سلطانم دیر نیای خونه خُرَم نگران میشه.
رستم:خُرم دیگر کیست؟
سهراب: خاتون.ببخشید مادر را می گویم..
رستم:باشد. برو دیگر تا دو تا کلفت بارَت نکرده ام.فکر کرده نمیدانم دیش خریده است.
سهراب می رود و اسفندیار به اطراف می چرخد و فریاد می زند
رستم:/فریاد/ای اهورا مزدا چه فکر می کردیم چه شد.این پسر مایع آبرور ریزی منه.چگونه بشویم از خود این لکه ی ننگ را ؟می دانم که همه اش تقصیر غلام تی ان تی است.نکند شیشه می کشد یا تزریقی شده است.اصلا بهتر است که من دیگر نباشم و به این زندگی یکنواخت خاتمه دهم.آری با این چهار لیتر بنزین خود را به آتش می کشم.چهارلیتری بنزین را بر می دارد/خودت به دادم برس.چشمانم را می بندم اگر بعد از باز کردن ،مامور استخدام کل کشور نتیجه قبولی او را در آزمون استخدامی برایم آورد که آورد وگرنه خود را به آتش می کشم../ چهار لیتری را به بالای سرش می گیرد.چشمانش را می بندد/
/
ناگهان صدای شیپوری به گوش می رسدآقای بیلی فاک به همراه دستیارش پاسپارتو سوار بر  یک گاری قدیمی وشکسته وارد میدان می شود/
پاسپارتو: نه نه.این کار رو نکن.کمک کمک کمک.یکی به دادش برسه.
بیلی فاک: دست نگهدار قول بیابونی.کمک کمک کمک.کی اینجاست.کی اینجاست؟
پارتو:کی اینجاست؟یکی بیاد به دادمون برسه و جلوی این آقا رو بگیره.دست نگهدار.دست نگهدار.
/
رستم چشم هایش را باز می کند/
رستم:خدایا شکرت.خیلی خوش آمدیت.
بیلی فاک:.ببینم شما ما رو شناختیت؟پشیمون شدی؟
پارتو:دیدیت قربان بهتون گفتم .همه شما رو میشناسند.
رستم:بله که می شناسم.شما باید مامور استخدام باشید درسته؟این گل پسر  ما مُرد از بیکاری.می ترسم سیگاری شده باشه.
پارتو:سیگاری کدومه؟استخدام چیه.ایشون.ایشون جناب آقای بیلی فاک هستن.
پیلی فاک:بیلی فاک معروف.دور دنیا در هشتاد روز/آهنگ کارتون دور دنیا در هشتاد روز زده می شود و بیلی فاک و پارتو شروع به رقصیدن می کنند/
رستم:هی داریت چیکار می کنید.انگار دلتون میخاد با یه حرکت گازنبری جمتون کنند. ببینم بیلی فاک دیگه کیه؟
پارتو:جناب بیلی فاک تاجر بزرگیه که شرط بسته که دو دنیا رو در هشتاد روز سپری کنه وبابردن این شرط به عشق واقعیش برسه.
رستم:ای بابا.گفتم لابد اسفندیار رو اومدی استخدام کنی.اینجا سرزمینه منه وغریبه توش راه نمیدیم. تا دو میشمارم اگه اینجا باشید هرچی دیدیت از چشم خودتون دیدیت.یک
/
پارتو  ،گاری را هل می دهد و روبروی رستم می ایستد/.
پارتو:کمک کمک کمک .به دادمون برسید.شما اجازه ندادیت که من قصه رو براتون کامل کنم.ما الان به شدت به شما و اون چهار لیتری نیاز داریم.نیاز مبرم.می فهمی؟
رستم:شما نمی تونید با گرفتن این چهارلیتری من رو پشیمون کنید.من تصمیمم رو گرفتم چون کلی غم و غصه دارم..از اون ور اسی بیکاره.از اون ور خرج عمل دماغ فرنگیس رو ندارم.از اون ور کرایه غارم عقب افتاد.صاحب غار گفته اگه کرایه رو ندی جل پلاست رو پرت می کنم توی سمنگان.ولی با این همه ،حرفت رو بزن ببینم چی میخای بگی؟
پارتو:من و آقای بیلی فاک برای سفرمون به راه افتادیم/با هر اتفاق آن را نشان می دهند/
بیلی فاک:از رودها با قایق گذشتیم/با هم بر روی گاری قایقی می سازند و راهش می برند/
پارتو:به دره ها رسیدیم و از طناب بالا رفتیم/از طنابی بالا می روند/
بیلی فاک:به قله ها رسیدیم و پرواز کردیم/پرواز می کنند/
پارتو:از شمال تا جنوب .از جنوب تا غرب.از غرب تا شرق
بیلی فاک:از شرق تا شمال ترین شمال و جنوب ترین جنوب رفتیم و رفتیم.از گردباد گذشتیم وبه طوفان و باران رسیدیم.
پارتو:روزها یکی پس از دیگری می گذشت واز هشتاد روز ،هفتا د و نه روز سپری شد و پس از طی کردن تمام دنیا-
بیلی فاک: یک روز قبل از رسیدن به جای اولمون.در دل دریای این سرزمین درست در روز هفتاد ونهم،بنزین ِکشتی ما تمام شد و ما مجبور شدیم در ساحل شما لنگر بیندازیم.
پارتو:امروز روز آخر ماست و ما فقط تا یک ساعت دیگه مهلت داریم که راه بیفتیم و گرنه دور دنیا در هشتاد روز تموم نمیشه.واین یعنی اینکه آقای بیلیفاک به اون چیزی که میخاد نمیرسه.می فهمی؟آبروی ما میره.بی آبرومی شیم.
رستم:حالا چه کاری از دست من بر میاد؟
بیلی فاک:اون چهار لیتربنزین رو به ما بدیت تا کارمون راه بیفته
رستم:بنززززززین؟
پارتو:بله.کشتی ما کم مصرفه با همون چهار لیتر هم به مقصد می رسیم وشرط را می بریم.
رستم:با اینکه خودم به شدت به اون نیاز دارم ولی به خاطر حس همنوع دوستی اون رو به شما می دم که کار ِ تون راه بیفته.بفرمایید/می خواهد بنزین را به آنها بدهد که نا گهان صدای شیپوری از زیر لباسش به گوش می رسد.او چیزی شبیه به موبایل را از از زیر لباسش بیرون می آورد و در ِ گوش خود می گیرد/صبر کن.
رستم:بفرمایید؟بله خودمم مگه به جز من شماره کس دیگه ایی رو هم داری؟نه به خیر گذشت .دارم اون بنزین رو به دو تا از دوستان اجنبی می بخشم.بیلی هاک و پاستور.چی؟؟؟؟؟؟؟/چشمهایش از حدقه بیرون می زند/چند سال بعد؟متوجه شدم.خیالت راحت باشه.
پارتو:اگه اجازه بدیت ما رفع زحمت کنیم؟
رستم:نخیییییییییییییییر.یک قطره هم از این بنزین به شما نمی رسه
بیلی فاک:آخه چرا؟
رستم:الان بهم خبر دادن که نمیشه.خودمون برای پخت وپز بهش احتیاج داریم داداش.
پارتو:پخت وپز؟؟؟؟؟؟.عزیز من از خر شیطون پایین بیا و بده به من او چهار لیتر رو
/
بیلی و پارتو به رستم حمله می کنند ومی خواهند بنزین را از او بگیرند/
بیلی فاک:اگه ندیش به زور ازت می گیرمش.
رستم:به زور؟؟؟؟/بلند بلند می خندد/انگار نمیدونی کشتیتون توی کجا لنگر انداخته و بنده کی هستم؟
پارتو:/به بیلی/قربان نکنه رونی کلمن باشه؟
رستم:اینجا ایران زمینه و شهر من سیستان و من رستمم.رستم دستان/نعره می کشد/که رستم یلی هست درسیستاااااان.
پارتو:یا عیسی مسیح به دادمون برس.غلط کردیم غلط کردیم.
بیلی فاک:رستم شمایید قربان.همونی که یک اسب داره که اندازه نصف کره ی زمینه؟دومش اندازه ی برج پاریسه؟سمش اندازه قله ی اورسته؟
رستم :نه بابا اینا همه شایعه اند.اسب من اندازه ی همه اسب هاست ولی این خودمم که صدتا مرد جنگی رو حریفم.درخت رو از جا درمیارم و فیل رو روی دست می چرخونم
/
چهار لیتری را به وسط میدان می گذارد و کنار می کشد/
رستم:حالا اگه جرات داریت دست بهش بزنیت
بیلی فاک:من که جرات نمی کنم.
پارتو:من هم  که تخم.....یعنی به اندازه ی تخم کفتر هم جرات ندارم.
رستم:ایران زمین به جای آب بر روی این مایع  خوابیده است .می تونست به شما هم کمک کنه اما خودتون نخواستید
پارتو:آخه دلیلش چیست؟به ما رحم کنید تنها یک روز باقی مانده است.دور دنیا در هشتاد روز.می فهمی؟این چهار لیتر آینده ی ما روزیر و رو می کنه.
رستم:از آینده برایم خبر آوردند که نمی شود در حق شما رحم کرد.شما نمک می خورید و نمکدان می شکنید.
پارتو:خواهش می کنیم.
رستم:خواهش نکن
پارتو:التماس می کنیم رستم خان.تورو به جون اسبت
رستم:دم اسبم رو نکش وسط.راه نداره.من یه قگره از این بنزین رو به آدمهای نمک به حرام نمی دم.
بیلی فاک:اصلا این بنزین توی این بیابان به چه درد شما می خوره؟
رستم:باهاش آبگوشت درست می کنیم.بعضی وقتهام باهاش آتیش درست می کنیم.
پارتو:یعنی شما قصد سوزاندن خودت رو داشتی؟
رستم:آری.
بیلی فاک:خالی می بنده.
رستم:چی؟؟؟؟؟
بیلی فاک:هیچی.عرض کردم.اگر ما مزاحم شما نمیشیم. می خواید خود کشی کنید.بفرمایید.در ضمن تا اطلاع ثانوی هم آزمون استخدامی وجود نداره....
پارتو:/بیلی را به گوشه ایی کنار می کشد/قربان چه می کنید؟تنها راه روشن شدن کشتی همین چند لیتر بنزینه.
بیلی فاک:ناراحت نشو .تا کمی از بنزین رو می خواست به خودش بریزه بهش حمله  می کنیم و بنزین رواز او می قاپیم
پارتو:احسنت.
رستم:/به وسط میدان می رود و رجز خوانی می کند/
پس اینک بریزم به خود لیتر لیتر     نه یک لیتر ریزم که بل چار لیتر
سراسر شوم آتش و دود و دم    گمانم شوم مثل فولاد خم
 
بیلی فاک:خواهش می کنم بدون شعر کارهات رو انجام بده.
پارتو:اگه می خوای بریزی زودتر بریز و خودت رو خلاص کن
رستم:اصلا ببینم شما اینجا چیکار می کنید؟بفرمایید به طرف کشتی تون.مزاحم نشید.
بیلی فاک:ما که به پایان سفر خودمون نرسیدیم حدالاقل پایان سفر شما رو ببینیم.
پارتو:اگه اجازه بدیت می خوایم خبر در گذشتتون رو به خانواده محترم و بازماندگانتون برسونیم و وسیله ایاب و ذهاب بستگان رو برای مراسم ختم آماده کنیم و تسلیی باشیم برای اهل بیتتون.
رستم:چه جوری؟
بیلی فاک:اینجوری/به پارتو اشاره می کند و پارتو زیر آواز می زند و آهنگی دشتی از همانهایی که در مراسم خاکسپاری می خوانند .می خواند/
پارتو:ای دل   ای دل –ای دل-ای دل- کبوتر بچه بودم مادر مرد-مرا دادند به دایه دایه هم مرد ای دل ای دل ای دل-
رستم:/گریه می کند/ لطفا به اسی بگیت براش یه  پیکان با چهار حلقه لاستیک دور سفید به ایران خودرو سفارش دادم یه قرن دیگه بره و بگیرش البته تفاوت قیمتش رو به روز باید حساب  کنه.بهش بگید کاری با شورای رقابت هم نداشته باشه .قیمت ماشین ارزون نمیشه.
بیلی فاک:اگه اجازه بدی من یه ام وی ام از چین براش وارد کنم.از قیمت پیکانم ارزون تره.
رستم:صد سال زیر منت شما نمی رم.من یه کره خر رو به ام وی ام شما ترجیح می دم
پارتو:دیدی خودت حاضر به مذاکره نیستی. بیا جلو و 1+1 رو امضا کن
رستم:1+1  غیر ممکنه
بیلی فاک:1+2
رستم:محاله
پارتو:3+1
رستم:مگه توی خواب
بیلی فاک:4+1 رو حدالاقل امضا کن
رستم:من زیر 1+100 رو امضا نمی کنم
پارتو:انگار ما به تفاهم نمی رسیم.بهتره که چهار لیتری رو ببری بالا
رستم:بریزم به خود سطل بنزین را                      زنم بر -
پارتو:آقای عزیز بی زحمت برو سر اصل مطلب .شعر و شاعری رو ول کن.
بیلی فاک: بریز رستم جان.بریز.
/
رستم چهار لیتری را بالا می برد که به خود بریزد؛ناگهان ویربل و اورویل با کلاه و روپوش و عینک خلبانی وارد میدان می شوند/
ویلبر:نه.نه.کمک.کمک.این کار رو نکن
اورویل:بیار پایین دستت رو.تمومش نکن.نریز.نکن.
ویلبر:جلوش رو بگیریت.
اورویل:دست نگهدار .التماست می کنم
رستم:ای بر خرمگس معرکه لعنت.اگه گذاشتیت یه آتیش به این تن بزنیم.چی شده؟
ویلبر:خواهش می کنم این کار رو نکن.
اورویل:هزار و یک راه برای زندگی هست.آخه چرا آخرین راه رو انتخاب می کنید؟
رستم:بلاخره اومدیت
اورویل:شما ما رو شناختیت؟
رستم:بله که شناختم.شما مامور استخدام هستید و اومدیت خبر استخدام اسی رو آوردیت
ویلبر:مامور استخدام کدومه.من ویلبرم
اورویل:منم اورویلم.
رستم:اورویل دیگه کیه؟
اورویل:یعنی شما نام برادران ویلبر رایت مخترع هواپیما رو نشنیدیت؟
رستم:نه که نشنیدم.اصلا هواپیما چی هست.ببینم شما توی سمنگان چیکار می کنی؟تا حالا ندیدمتون
ویلبر:راستش رو بخوایت من و داداشم بعد از اختراع هواپیمامون گفتیم بعد از ظهر جمعه توی خونه تنها نشینیم وبریم یه گشتی بزنیم و یه چایی بخوریم.توی آسمون بودیم که فهمیدیم آمپر بنزینمون روی صفره.به زحمت تو نستیم هواپیمارو توی سمنگان فرود بیاریم.حالا نمی تونیم برگردیم مگه با کمک شما.
اورویل:تو رو خدا فقط چهار لیتر بهمون کمک کنید .پدر مادرمون نگران میشن.ما هیچ و قت این همه از خونمون دور نشده بودیم.
رستم: اگه گذاشتیت درست و حسابی ما از این چار لیتر استفاده کنیم.حالا کارت با چند لیتر راه می افته
اوربیل:حدالاقل چهار لیتر
بیلی فاک:چی چی رو چهار لیتر.بوی گوشت به دماغت رسیده.کور خوندی داداش.این چهار لیتر صاحب داره
ویلبر:جناب عالی کی باشن
پارتو:ایشون آقای بیلی فاک بزرگ .مردی که دور دنیار رو قرار بود در هشتاد روز سپری کنه و لی با این تفاسیر کم کم صدو هشتاد روز طول می کشه.
ویلبر:آها. خوشبختم بیلی.اینجور  که معلومه دردمون یکیه.
بیلی فاک:خیر درمون یکی بود .چون جناب رستم،قول این چهار لیتری رو به ما دادند.دیر رسیدی اخوی
اورویل:نشاشیدی شب درازه برادر. ما الان با پیمان مذاکره 1+2 خدمتشون رسیدیم. بفرما اینم سند چشم اندازش.قبول می فرمایید جناب رستم؟
رستم:خیر
ویلبر:2+4 چی؟خوبه؟
رستم:اصلا و ابدا
اورویل:9-4
رستم:هرگز
پارتو:داداش گلم.خودتو خسته نکن.با این چیزا گول نمی خوره.
ویلبر:حالا که اینجوری شد از قدرتمون استفاده می کنیم و به زور متوسل می شیم و می گیریمش
/
هر دو به طرف رستم حمله می برند و رستم با یک نعره آنها را می ترساند و نقش زمین می کند/
رستم:پا روی دم شیر نزار که براتون گرون تموم می شه بچه خوشگل ها
اورویل:چرا با ما کنار نمی آیت؟
رستم:چون از قرنها بعد بهم خبر دادن که شما نمک می خوریت و نمکدون می شکنیت
ویلبر:یعنی شما به ما کمک نمی کنید؟
رستم:خیر
اورویل:حتی دولیتر؟
رستم:تو بگو اندازه اشک تمساح.
اورویل:پس بدون که خودتون خواستیت./موبایلی بیرون می آورد و شروع به گرفتن شما ره ای می کند/
بیلی فاک:داری چیکار می کنی هم ولایتی؟
ویلبر:داره به پلیس بین الملل زنگ میزنه که بیان و خودشون قضیه رو حل کنند. این قضیه فقط به صورت گازمبری حل میشه.
پارتو:می دونستم بلاخره نجات پیدا می کنیم.
اوربیل:/با کلماتی عجیب غریب شروع به صحبت با کسی می کند و ما متوجه می شویم که می گوید الان خودش را به آنجا می رساند.هنوز گوشی را قطع نکرده است که رابین هود با همان شمایلی که می شناسیم وارد می شود/
رابین هود:رابین هودم رابین هودم در شرودم.رابین هودم.این ور بودم اونور بودم .بالا بودم پایین بودم.
رابین هود اینجا.رابین هود اونجا.رابین هود همه جا.فقط کافیه که کسی صداش کنه .هر جای دنیا که باشه خودش رو به اونجا می رسونه تا پدر داروغه و همدستاش رو درآره و سکه ها رو از اون پادشاه ستمکار بگیره و بین گدا گشنه ها تقسیم کنه.رابین هودم رابین هودم/به خواندن و جست و خیز کردن ادامه می دهد که ناگهان به رستم می رسد/
رابین هود:خدامرگم بده جناب رستم.
رستم:گفتی اومدی اینجا چیکار کنی؟
رابین هود:من غلط کنم در قلمرو رستم اصلا بخوام حرفی بزنم چه برسه به اینکه بخوام اقدامی کنم
اورویل:ببخشید جناب رابین هود شما اینجا چیکار می کنید؟
رابین هود:اورویل توییی؟ چطوری پسر؟مگه خودت یه دقیق پیش بهم زنگ نزدی که بیام .خودت آدرس اینجا رو بهم دادی.
ویلبر:هزار بار بهت گفتم به جای اینکه هواپیما درست کنی این تلفنت رو ببر پیش الکساندر گراهامبل تا آی سی هاش رو برات عوض کنه که اشتباه شماره گیری نکنه. خوبه که خونه اش ذو قدمی خونمونه.اون سری قبل هم یادته زنگ زدی به ملوان زبل یه دفعه تلفن همراه رئیس جمهور جواب داد.
رابین هود:این جور که معلومه  اشتباه شده وبا بنده کاری نیست
اورویل:نه  داداش تو برو.ولی مواظب داروغه باش.
رابین هود:باشه می رم.ولی مواظب رستم باشید ها..این رستم از اون طایفه دارهاست.نمیشه باهاش شوخی کرد.
بیلی فاک: /نگاه به ساعتش می کند/ای وای وقت داره می گذره.بدبخت شدیم.باید خودم زنگ بزنم.توی سه سوت پلیس بین الملل رو میریزم اینجا.نگاه کن.
/
شروع به شماره گیری می کند.ناگهان به محض صحبت و سپس قطع کردن کاراگاه گجت با همان پالنتوی سفیدو بلند و همان کلاه مسخره اش و بلنذگویی در جلوی دهانش وارد می شود/
کارگاه گجت:خانم ها آقایان کاراگاه گجت با شما صحبت می کند.لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید و تا می تونید از سر جاتون تکون نخوریت.به شیر گاز هم دست نزنیت چون ممکنه که گاز همه جا نشت کرده باشه.و یادتون باشه که مصرف بی رویه کار خیلی بدیه.برق می ده رو شنایی به همه چیز زیبایی.هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.دستاتون رو بزاریت روی سرتون و همونجا بشینیت.
بیلی فاک:چی چی داری برای خودت بلغور می کنی؟
کاراگاه:به جزییات توجه نکن.چون وقت کمه برو سر اصل مطلب.
اورویل:اصل مطلب اینه که ما شکایت داریم از این رستم
رستم:/می خندد/شیطونه می گه یکی بهش بزنم بره بالا   با برف سال دیگه بیا پایین.
کاراگاه:خودتون رو کنترل کنید.ما دور هم جمع شدیم که بلاخره 1+6 رو حل کنیم
رستم:حل نمیشه با خائن جماعت  باید مثل خودش رفتار کرد
بیلی فاک:آقای کاراگاه گجت.ما به همراه این آقایان یعنی ویلبر و اورویل احتیاج مبرم به فقط چهار لیتر بنزین داریم.در سمنگان هم چیزی که زیاده بنزینه.ولی این آقای رستم حاضر نیست حتی یک لیتر به ما کمک کنه.آیا این انصافه
پارتو:ما حتی التماسشم کردیم
ویلبر:حتی به دست و پاشم افتادیم.اما رومون رو نگرفت
کاراگاه گجت:راست می گه رستم؟ازتو بعیده والا
رستم:به من خبر دادن که روزی می رسه که همین آقایان برای اینکه دردشون بشینه، ما را تحریم می کنند و برای خم کردن کمر ما همین بنزین را از ما نمی خرند.به همین خاطر ما هم نشونشون می دیم که یک من ماست چقدر کره داره.وقتی آقای بیلی فاک رو کاری کردم که اگه با لاک پشت مسافرت می کرد زودتر به خونه می رسیدو دور دنیاش رو در هشتاد سال هم به آخر نرسوند،تازه می فهمه تحریم چیه.وقتی برادران ویلبر رایت هم به جای هواپیما سواری رفت اوتول چرانی می فهمند تحریم یعنی چی.
کاراگاه:یعنی حتی اگه ما یه ریشی گرو بزاریم نمیشه براشون کاری کرد؟یه راهی چیزی نداره؟
رستم:چرا میشه.از من بنزین بخرن و پ.لش رو بدن
همه:قبوله قبوله.چقدر؟
رستم:با احتساب این تحریم هایی کردیت و بازار سیاهی که بوجود آوردیت.چهار لیترش میشه.چهل هزار دلار
بیلی فاک:ولی من برای کل سفرم از مادرم دو دلار گرفتم .توی این هفتاد و نه روزم فقط یه دلارش رو خرج کردم
اورویل:ما هم که فقط نیم دلار داریم.
رستم:اینجاست که می گن:چاه مکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی
کاراگاه گجت:حالا رستم جان نمیشه یه بزرگی کنی.اینا نادونی کردن.خریت کردن یه تخفیفی بدی.
رستم:همین خریت اینا پیکان چهل و هشت رو کرده خدا تومن.روغن و گوشت و مرغ و ریکا رو گرون کرده.حالا تو می گی ببخشمشون و6+3 رو امضا کنم
بیلی فاک:به خدا قول میدم دیگه پسر خوبی باشم
پارتو:منم حرفت رو گوش می کنم.هر چی شما بگیت می گم چشم
ویلبر:فکرشم نمی کردیم که یه روزی به خنسی بخوریم
اورویل:قول می دم که دیگه از این غلطا نکنیم./زار زار گریه می کنند/
رستم:/آنها را به صف می کند/به صف وایسیت
/
همه پشت سر هم می ایستند/
رستم:بشینند
همه می نشینند
رستم:برپا
/
همه بلند می شوند.رستم چندها بار آنها را بشین و برپا می دهد/
رستم:آخیش دلم خنک شد.
بیلی فاک:رستم جان بسمونه ذیگه.تنبیه شدیم.لطفا برو سر اصل مطلب.چهار لیتری.
رستم:کاری از دست من بر نمیاد.راستش رو بخوایت این چهار لیتری مال این مردمیه که دور و برتون وایسادن.اگه می خوایت بگیریت باید به اونها بگیت.هر چی اونها  بگن.اگه گفتن بده بهتون می دم.اگه گفتن نده خوب نمی دم
کارگاه گجت:چرا وایسادیت.به این مردم بگیت و دلشون رو به دست بیاریت
/
همگی شروع به در خواست می کنند.هر کدام از مردم چیزی می گویند در نهایت رستم به روی گاری بیلی فاک می رود/
رستم:های اهالی ایران زمین. آیا شما اجازه می دیت که به این آقای بیلی فاک دولیتر از این بنزین بدم کارش راه بیفته؟
هر کس چیزی می گوید/دولیتر را به آنها می دهد/
رستم:های اهالی ایران زمین آیا شما اجازه می دیت که به این بنده خدا ها هم  که زحمت کشیدن هواپیمایی ساختن دولیتر باقی مانده رو  بدم؟
هرکس چیزی می گوید/دولیتر باقی مانده را برای آنها خالی می کند/
رستم:های اهالی ایران زمین اجازه می دهید این ظرف چهارلیتری را به کاراگاه گجت بدهم به عنوان هدیه/می خندد.
گجت:متشکرم این بهترین سفر من در طول عمر شریفم  بود.به امید دیدار
/
هرکس چیزی می گوید.گجت هم هدیه اش را می گیرد و می رود.ناگهان اسفندیار وارد می شود/
سهراب:آقا جون.آقا جون.مشتولوق بده
رستم:چی شده اسی؟
سهراب:همین الان مامور استخدام اومد  بهم گفت از فردا استخدامی بیا سر کار.من استخدام شذم باورت میشه؟
رستم:وای.خدای من.تو نیکی می کن و در دجله انداز     که ایزد در بیابانت دهد باز
باید جشن بگیریم پسرم.برو که رفتیم.باید به فکر زن باشم برات.به نظرت چقدر مهریه بزنیم.باورم نمیشه که استخدام شدی .مادرت کجاست؟
سهراب:خرم توی خوابه.داره نقشه می کشه برای خاتونها.
رستم:چی بلغور کردی؟
سهراب :هی چی شوخی کردم.
رستم:به جای این چرندیات برو یه کاری کن که فردا توی گزینش ردت نکنن.برو که رفتیم............
/
سوار گاری بیلی فاک می شوند و خارج می شوند/
رستم:دریغ است ایران که ویران شود    کنام پلنگان و شیران شود.......................................پایان
28/3/92

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 21:48 ::  نويسنده : روابط عمومي گروه